دو پنجره...

ساخت وبلاگ
توی یک دیوار سنگی

دو تا پنجره اسیرن

دو تا خسته دو تا تنها

یکی شون تو یکی شون من

دیوار از سنگ سیاهه

سنگ سرد و سخت خارا

زده قفل بی صدایی

به لبای خسته ی ما

نمی تونیم که بجنبیم

زیر سنگینی دیوار

همه ی عشق من و تو

قصه هست قصه ی دیدار

همیشه فاصله بوده

بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته

 شب و روزای منو تو

راهی دوری بین ما نیس

اما باز اینم زیاده

تنها پیوند من و تو

دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم

زنده هستیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه

تا رها بشیم می میریم

کاشکی این دیوار خراب شه

من و تو با هم بمیریم

توی یک دنیای دیگه

دستای همو بگیریم

شاید اونجا توی دلها

درد بیزاری نباشه

میون پنجره هاشون

دیگه دیواری نباشه....

یه پسر باحال...
ما را در سایت یه پسر باحال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samar adnanbayg بازدید : 142 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1391 ساعت: 18:54